من دنبال خدا می گردم

شاید در ناکجا آباد یافتمش

من دنبال خدا می گردم

شاید در ناکجا آباد یافتمش

روایت بندگی.

پنجشنبه 30 مهر ماه سال 1388 ساعت 6:01 PM
  

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

خدایا !خسته ام!نمی توانم.

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

خدایا سه رکعت زیاد است

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله   

خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

. بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد 

 ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده   

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید   

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست   

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است 

 

 ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد  

 خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ 

 

 او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد.. 

aftab.ir(بخش بحث و گفتگو داستان های کوتاه)

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان رهام دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://rohham.blogsky.com/

عجب کشنده بود.
خیلی قشنگ بود. ممنون

مامان رهام دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 10:24 ق.ظ

سارا جان مطلبت رو بردم با ذکر لینک
نتونستم صبر کنم تا اجازه شو بدی.
ممنون

عقیق دوشنبه 1 شهریور 1389 ساعت 06:51 ب.ظ http://malakoooot.blogfa.com

سلام
خیلی خوب بود خیلی عالی بود خدا بهتون توفیق بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد