من دنبال خدا می گردم

شاید در ناکجا آباد یافتمش

من دنبال خدا می گردم

شاید در ناکجا آباد یافتمش

شناخت

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید.


   پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد.


   کودک فریاد زد:خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید.


   کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،


پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست


و در حالی که خدارا درک نکرده بود از آنجا دور شده بود.

نظرات 8 + ارسال نظر
Black BAT پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://blackbat.blogsky.com

Black BAT پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://blackbat.blogsky.com

یادم رفت بگم. خیلی قشنگ بود.

فریده جمعه 8 آبان 1388 ساعت 12:02 ق.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

همه پست هات رو خوندم خیلی قشنگ بود
به وبلاگ من هم سر بزن
موفق باشی

Peyvand Ahmadpour جمعه 8 آبان 1388 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.pwinner.com

بزرگترین سایت پیش بینی مسابقات فوتبال با جوایز میلیونیwww.pwinner.com

طنین سکوت پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.silent.mihanblog.com

بلاگ خوبی داری موفق باشی
منتظرتم

راحیل جمعه 14 اسفند 1388 ساعت 02:21 ق.ظ

خیلی زیبا بود؛ اما چرا اینقدر کم؛ چرا ادامه ندادین؟!

Ethan پنج‌شنبه 27 خرداد 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://kngms11.mihanblog.com

بیا به وبلاگم . نیم ساعت فرصتم بده تا حرفم تموم بشه .
شاید بتونیم همدیگرو تحمل کنیم . شاید هم چیزی بیشتر از تحمل ...

شکیبا جمعه 29 بهمن 1389 ساعت 09:16 ب.ظ

ببخشید یه سوال ذهنمو ازار میده اون کودکه وحشی بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد